عملیات یهود برای مقابله با پیامبر(ص) (ردّ پای یهود در حوادث صدر اسلام)

ساخت وبلاگ

نویسنده

کارشناس ارشد علوم قرآن و حدیث دانشگاه قم

چکیده

یهود چون انبیاء الهی را مانع رسیدن به اهداف خود می‌دید، با آنها به جنگ بر‌می‌خاست و تا کشتن ایشان پیش می‌رفت تا اینکه زمان تولد موعود دومی که در تورات وعده داده شده بود، فرا رسید. یهود برای مقابله با او در کمین نشسته بود. ابتدا مترصد فرصتی بود تا او را از بین ببرد و وقتی در این زمینه ناکام ماند، برای کُند کردن حرکت آن حضرت به سوی قدس، جنگ‌های صدر اسلام را برانگیخت و در نهایت با ترور پیامبر اکرم(ص) و نفوذ در سازمان حکومتی او، توانست جانشینی حضرت را به دست گرفته و حضرت علی(ع) را کنار بزند و در این کار با سوء استفاده از بی‌بصیرتی بسیاری از خواص، چنان ماهرانه عمل کرد که صدای معترضین، حتی دختر پیامبر(ص) هم به جایی نرسید.

معرفی ابوبکر اولین خلیفه بعداز پیامبراسلام

ابوبکر بنا بر روایت ابن اثیر الجزری، اسدالغابة، (متوفی۱۲۸۶ قمری، ج۳، ص۲۲۳ (و قرائنی همچون مدت عمر و تاریخ وفات وی، دو سال و چند ماه پس از عام الفیل احتمالا در سال ۵۰ قبل از هجرت/۵۷۳ میلادی در مکه زاده شد.

اسم وی در جاهلیت، عبدالکعبه بود و پس از اسلام، پیامبر(ص) وی را عبدالله خواند. پدرش ابوقُحافه عثمان و مادرش امّ الخیر سَلْمی، بنت صخر بن عمرو بن کعب، هر دو از تیره تیم بودند و از طریق مرّه، نیای پنجم‌شان، باپیامبر اسلام(ص) نسبت داشتند.

طبری از محمد بن سعد نقل می‌کند که ابوبکر بعد از ۵۰ نفرکه به اسلام گرویده بودند، اسلام آورد.

برجسته‌ترین حادثه زندگی ابوبکر در مکه، همراهی وی با پیامبر(ص)و  هجرت به مدینه و پنهان شدن در غارثور است.

این شب به لیلتة مبید معروف است که پیامبر اسلام برای خنثی کردن نقشه ترور خود، امام علی(ع) را به جای خود خواباند و قبل از حمله 15 نفر از کفار قریش برای بقتل رساندن خود از منزل خارج شد.

 ابوبکر به همراه پیامبر(ص) در شب پنجشنبه اول ربیع الاول سال اول قمری  و ۱۴سال بعد از بعثت، ۱۳ سپتامبر ۶۲۲ میلادی در غار ثور پنهان شد. قول مشهور آن است که وقتی پیامبر(ص) از طریق وحی از توطئه قتل خویش آگاه شد، با ابوبکر از مکه خارج شد و از بیراهه به سوی یثرب رفتند تا به غار رسیدند.

ابوبکر ازجمله کسانی بود که در مکه با سواد و از تُجّار بود.

در آغاز بعثت هر کس به پیامبر ایمان می آورد یا از جوانان بود یا از بردگان و بینوایان و فقرا و ابوبکر نه برده بود و نه جوان،بلکه از تجار و میان سالان بود و با اسلام آوردن خود،باعث خوشحالی مسلمانان شده و باعث افزوده شدن تعداد مسلمانان شد.

در ایام 13 سال رسالت پیامبر(ص) ابوبکر با ثروت خود به اسلام کمک می کرد. یک نمونه آن، خرید بلال حبشی از صاحب آنها بود،و به قیمت سه برابر یک غلام را ابوبکر خرید.

پیامبر اسلام از اول بعثت تلاش کرد که دو نقطه از جهان را برای اصلاح آن به تصرف در آورد.یک نقطه آن مکه و مدینه است و دیگری بیت المقدس و مسجدالاقصی است. و این مهم را نیز یهودیان صهیونیصت دریافته بودند. پس در صدد تسلط بر آن در آمدند.

در پیمان عقبه ، که تعدادی از مردم مدینه (یثرب) با پیامبر بسته بودند،که پیامبر به مدینه برود،ابوبکر از این جریان با خبر بود و همیشه از پیامبر می پرسید که ،چه زمانی قرار است به مدینه بروید،پیامبر هم می فرمود که هر زمان که خدا دستور دهد. بنابراین ابوبکر همیشه پیامبر را رها نمی کرد و در تعقیب پیامبر بود تا شب هجرت و لیلیة مبید و نقشه ترور پیامبر (ص) ،اکنون شب هجرت پیامبر اسلام و شبی است که کفار قریش قصد ترور پیامبر را دارند.

خدا پیامبر را از نقشه شوم آنها با خبر می کند و علی بن ابی طالب را در خوابگاه خود می خواباند و از خانه خارج می شود.

به محض اینکه پیامبر از حلقه محاره خارج می شود ابوبکر را می بیند که در مسیر ایستاده است.

ابوبکر از اول شب مشاهده می کند که افراد مشکوکی در اطراف خانه پیامبر پرسه می زنند و هر چه به نیمه های شب نزدیک می شود بر تعداد آنها افزوده می شود.بنابراین می فهمد که کفار قریش نقشه ای در سر دارند،بر این اساس محل نگهبانی خود را رها نمی کند تا اینکه می بیند پیامبر از خانه خارج شد.

ابوبکر چون از داستان هجرت با خبر است،پیامبر را رها نمی کند. پیامبر که می بیند،اگر ابوبکر را رها کند،نقشه و خروجش از خانه برملا می شود،و کفار قریش با خبر خواهند شد،او را همراه خود می برد.

مشرکین نیز از قضیه پیمان مردم یثرب با پیامبر با خبر شده ،نقشه ترور او را می کشند.

اگر پیامبر مخفیانه برای جلوگیری از ترور خود حضرت علی را در بستر می خواباند،چرا ابوبکر از خروج پیامبر خبر دارد و با آن حضرت همراه می شود؟

ابوبکر در آن وقت شب در آن حوالی چه می کرده است؟

در الخرائج و الجرائح از معجزه‌های رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمده است که امام علی (علیه السلام) فرمود:

 آن شب که پیامبر (صلی الله علیه و آله) می‌خواست از مکّه خارج شود، قریش پانزده نفر از پانزده قبیله انتخاب کرده بودند تا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را به قتل برسانند. ... هنگامی‌که صبح دمید قریش به خانه ریختند و خیال کردند که من، محمّد (صلی الله علیه و آله) هستم. برخاستم، گفتند: «علی! تو هستی»؟!!!

 گفتم: «بلی». پرسیدند: «محمّد کجا رفت»؟ گفتم: «خدا می‌داند».

بیرون رفتند و ابو کرز خزاعی را آوردند تا ردیابی کند. او آمد در خانه ایستاد نگاه کرد بر اثر پای محمّد (صلی الله علیه و آله) ... با ردّ پا رفت تا به در غار رسید. ردّ پا تمام شد. ...

گفت: محمّد و همراهش به غار نرفته‌اند، یا به آسمان صعود کرده‌اند و یا به زمین فرو رفته‌اند! چون تار عنکبوت سالم است و تخم کبوتر سر جای خودش قرار دارد.

دراین‌هنگام متفرّق شدند و در کوه به‌دنبال او گشتند. ابوبکر در غار مضطرب شد و ترسید. خواست بیرون برود که یکی از قریشیان جلو غار آمد و بول کرد.

ابوبکر گفت: «این شخص ما را دید».

حضرت محمد(ص) فرمودند: «اگر ما را دیده بود، هنگام بول، روی خود را به‌طرف ما برنمی‌گرداند. هان! نترس خدا با ماست، آن‌ها به ما دسترسی پیدا نمی‌کنند». امّا باز هم اضطراب ابوبکر تمام نشد. وقتی پیامبر (صلی الله علیه و آله) وضع او را چنین دید، پای مبارک را به دیواره‌ی غار زد، دری به طرف دریا باز شد و یک کشتی در آنجا آماده بود. سپس فرمود: «دیگر آرام باش، اگر وارد غار شوند از این در خارج شده و سوار کشتی می‌شویم». ابوبکر آرام شد.

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۶، ص۱۵۸

بحار الأنوار، ج۱۹، ص۷۲

سطرهای اول این مطلب با استفاده از ویکی شیعه و باز نویسی سخنان حجة الاسلام طائب در خصوص پروژه نفوذ یهود در اسلام تهیه شده است و در ادامه مقاله علمی و پژوهشی آقای سید هادی علیزاده را مطالعه خواهید کرد.

امید است که این تلاش مورد رضایت خداوند متعال و حضرت رسول خاتم ،محمدبن عبداله صلوات الله علیه و امام علی علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها و یازده امام بعداز امیرالمومنین علی علیه السلام و شهدا قرار گیرد. ان شاالله

عملیات یهود برای مقابله با پیامبر(ص) (ردّ پای یهود در حوادث صدر اسلام)

نوع مقاله : علمی - پژوهشی

نویسنده

کارشناس ارشد علوم قرآن و حدیث دانشگاه قم

چکیده

یهود چون انبیاء الهی را مانع رسیدن به اهداف خود می‌دید، با آنها به جنگ بر‌می‌خاست و تا کشتن ایشان پیش می‌رفت تا اینکه زمان تولد موعود دومی که در تورات وعده داده شده بود، فرا رسید. یهود برای مقابله با او در کمین نشسته بود. ابتدا مترصد فرصتی بود تا او را از بین ببرد و وقتی در این زمینه ناکام ماند، برای کُند کردن حرکت آن حضرت به سوی قدس، جنگ‌های صدر اسلام را برانگیخت و در نهایت با ترور پیامبر اکرم(ص) و نفوذ در سازمان حکومتی او، توانست جانشینی حضرت را به دست گرفته و حضرت علی(ع) را کنار بزند و در این کار با سوء استفاده از بی‌بصیرتی بسیاری از خواص، چنان ماهرانه عمل کرد که صدای معترضین، حتی دختر پیامبر(ص) هم به جایی نرسید.

 

مقدمه

بستر نزول قرآن یعنی زمان و مکان نزول آن، صدر اسلام و شبه جزیره حجاز است و بر اساس مبانی تفسیر تاریخی، آیات قرآن بجز مواردی که از آینده دور خبر می­دهند، باید در زمان نزول مصداق داشته باشد تا برای مردم عصر نزول، قابل فهم باشد.

حال قرآن سرسخت­ترین دشمن مسلمین را یهود می­داند و می­فرماید:

«لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا...»(مائده 82)

دشمن­ترین مردم نسبت به کسانی که ایمان آورده­اند، یهود و مشرکان هستند...

اما باتّتبع در تاریخ صدر اسلام و جنگ­های پیامبر با یهودیان، مواردی که دال بر سرسختی این دشمن مهم مومنین باشد به چشم نمی­خورد و حتی در بسیاری از عملیات­های پیامبر عظیم­الشان اسلام علیه ایشان، برخی از تاریخ­نگاران، شروع کننده جنگ را، مسلمین دانسته­اند و از سیاق تاریخ برمی­آید یهودیان تنها به دفاع از خود می­پرداخته­اند.

با توجه به اینکه در قرآن، به تصریح آیات آن و نیز تاکید بزرگان دین، انحرافی راه ندارد، و عین صدق و راستی می­باشد، پس باید ناگفته­هایی در تاریخ وجود داشته باشد که اگر کشف شود، ردپای یهود در بسیاری از توطئه­های صدر اسلام، قبل و بعد از آن روشن خواهد شد. برای این منظور، ناگزیر از مرور برخی نکات کلیدی تاریخ یهود هستیم.

سران یهود و به تبع آنها سایر یهودیان بعد از حضرت موسی(ع) از راه حق منحرف شدند و پیامبران الهی را که برای اصلاح ایشان ظهور می­کردند، به قتل می­رساندند، (بقره91 و آل­عمران112) این گروه طبق پیش­گویی­های تورات، منتظر ظهور دو موعود بودند که تا صدر اسلام یکی از آنها حضرت عیسی(ع) ظهور کرده بود و یهود باعداوت خویش، وی را تحت فشار و تعقیب قرار داده و حضرت را به پیامبر مفقودالاثر تاریخ تبدیل کردند و به این هم اکتفا نکرده و با نفوذ در دین مسیح، چنان انحرافی در آن ایجاد نمودند که اساس فعالیت عیسی(ع) را که فریسی­ستیزی بود، به دوستی و همراهی با فریسیان تبدیل کردند.

سازمان یهود که مجموعه­ای گسترده از اطلاعات را در اختیار داشت، پیامبر آینده را که همان موعود دوم هست، همانند فرزندان خویش می­شناسد:

«الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُون» کسانى که کتب آسمانى به آنان داده‏ایم او (پیامبر) را همچون فرزندان خود می‏شناسند (اگر چه) جمعى از آنان حق را آگاهانه کتمان می­کنند ‏(بقره، 146).

پس از حضرت عیسی(ع)، این سازمان دیگر جز اسلام هیچ تهدیدی را در برابر خود نمی­بیند. از طرفی، ادیان مدعی آن روز همچون مسیحیت و یهودیت، از شخصی می­گفتند که با ظهور خود، جهان را از فتنه، ستم و بی­عدالتی پاک خواهد ساخت و سازمان منحرف یهود برای بقاء خود، ناگزیر از آغاز عملیات است.

 

علل حضور یهود در مدینه (مقدمات عملیات یهود)

مدینه، نخستین پایتخت حکومت پیامبر است. در تاریخ آورده­اند که ابتدا، یهود به یثرب آمدند و این شهر را بنیان گذاردند. ایشان مدت­ها قبل از تولد پیامبر، در این منطقه به صورت گروهی ساکن شدند. یهودیان شنیده بودند که پیامبر آخرالزمان به یثرب می­آید و در این باره اطلاعات کامل داشتند (الکلینی، ج8، ص 308).

آنان ادعا می­کنند که برای یافتن پیامبر آخرالزمان و ایمان به او به مدینه آمدند، ولی با تحقیق در روند تاریخ، در صحت این گفته به تردید می­افتیم. اگر چنین است، چرا به عیسی(ع)که معجزات بسیار نشان داد، ایمان نیاوردند؟ افزون بر این، جای این پرسش هست که چرا یهودیان که می­دانند پیامبر آخرالزمان در مکه مبعوث می­شود، به مکه نیامدند؟ چرا در منطقه­ای ساکن شدند که خالی از سکنه است؟ یهودیان می­دانستند که پیامبر اسلام(ص) بین دو کوه عیر و احد مستقر خواهد شد و از این روی در این منطقه ساکن شدند. (الکلینی، ج8،ص 309)

در اینجا این پرسش پیش می­آید که چرا یهود در سرزمین حجاز پراکنده شدند، در حالی که منطقه میان این دو کوه، منطقه محدودی است؟

آنان ادعا می­کنند که در یافتن مصداق این منطقه دچار خطا شدند لذا برخی در خیبر و برخی در تبوک و برخی نیز در مناطق دیگر ساکن شدند. اما این ادعا دروغی بیش نیست، چرا که با نگاهی به نقشه این مناطق، درمی­یابیم که این مناطق، درست بر سر راه­های مدینه به بیت المقدس است. آنان با استقرار در این مناطق، راه پیامبر به بیت­المقدس را به آسانی بستند. پیامبر اگر بخواهد از هر راهی، از مدینه به سرزمین کنعان (فلسطین) برود، یهودیان در برابر او هستند. اگر از مسیر عراق برود، به فدک و اگر از مسیر مدینه برود، به خیبر می­رسد. چگونه بپذیریم که اینها اتفاقی و تصادفی در پایتخت حکومتی او مستقر شده­اند!؟

سیزده سال پیامبر در مکه است و یهودیان از بعثت او آگاهند؛ حتی یکی از علمای یهود، در روز میلاد حضرت، او را شناسایی کرده است (الکلینی، ج8، 300)، چطور یهودیان مدینه نمی­دانستند که در مکه پیامبر موعود به دنیا آمده است!؟ اگر اینها برای یاری پیامر آخرالزمان به مدینه آمده­اند، چرا در حالی که به دقت او را می­شناسند، در مکه به او ایمان نمی­آورند!؟

بسیار پیش­تر از میلاد پیامبر(ص)، هاشم هنگام عبور از مدینه به همسرش گفت: اگر یهودیان این کودک(عبدالمطلب) را بیابند، می­کشند (المجلسی، ج15، 51). این همان زمانی است که یهودیان به مردم مدینه می­گفتند: این پیامبر برای ماست و آمده­ایم به او ایمان بیاوریم.

بنابراین درمی­یابیم که یهود برای جلوگیری از ورود پیامبر(ص) به بیت المقدس، به مدینه و اطراف آن آمدند. با نگاهی به نقشه سکونت یهودیان در حجاز، به آسانی می­توان دریافت که یهود از مدینه تا دیوارهای بیت القدس را خاک­ریز زدند. استحکامات نظامی فوق­العاده و موانعی عظیم در این مسیر فراهم کرده بودند. پیامبر برای رسیدن به بیت القدس باید هفت خاکریز را رد می­کرد. بنی­قریظه، بنی­مصطلق، بنی­نضیر، خیبر، تبوک، موته، بیت القدس. سه خاکریز نخست در مدینه بود و یهودیان مستقر در آنها، هر یک در زمان خاصی، به جنگ با رسول­الله پرداختند. در خاکریزهای بعدی، حضرت در جنگ­های مختلف تا موته پیش رفتند ولی با مکر یهودیان به بیت القدس نرسیدند.

مأموریت تصرف بیت القدس از جانب خدا به موحدان داده شده است.(عهد عتیق، باب26) از همین روی، حرکت­های پیامبر اسلام به سوی بیت القدس بود. طبق اخبار منابع یهود، اگر پیامبر آخرالزمان سرزمینی را بگیرد یا در آن مستقر شود، دیگر آن را از دست نمی­دهد و لذا اگر پیامبر اسلام به بیت القدس دست یابد، یهود باید از حرکت جهانی چشم بپوشد؛ به همین جهت خاکریز و سنگرهای یهودی بنی­قینقاع، بنی­قریظه، خیبر، و ... در مدینه تا قدس ایجاد شد.

این استحکامات طی سالیان متمادی درست شده بود. استحکامات خیبر روی کوه، خندق کندند و بالای خندق دیوار کشیدند و آن سوی دیوار، قلعه ساختند در حالی که اینان در مدینه دشمنی نداشتند. بدین ترتیب درمی­یابیم که آنان از پیش برای دفاعی سنگین در برابر پیامبر آخرالزمان، برنامه­ریزی داشتند. در صحنه عمل نیز دیدیم که در جنگ با پیامبر، از همین قلعه­ها نهایت استفاده را کردند، سپس در تبوک پیامبر(ص) را معطل کردند. نتیجه این تلاش­ها، شکست پیامبر(ص) در آخرین نبرد، در موته بود.

سپاه اسامه آخرین نیرویی بود که حضرت برای حرکت به سمت مرزهای روم و فلسطین کنونی تجهیز می­کرد که با رحلت پیامبر(ص) و کارشکنی افرادی که در تاریخ مشخص­اند، این سپاه از حرکت ایستاد و متاسفانه عملیات تاخیری یهود توانست پیامبر اکرم(ص) را از رسیدن به بیت القدس بازدارد (طائب،320).

 

تروریسم تاریخی یهود  (مرحله اول عملیات یهود)

یهود با شناسایی نور نبوت در اجداد پیامبر(ص)و با تطبیق آن با علائم ذکر شده در کتاب­های آسمانی سعی در خاموش کردن این نور داشتند.

1) ترور هاشم: حضرت هاشم، جد اعلای پیامبر، مکی است، اما قبر ایشان در غزه فلسطین است! ایشان از مکه برای تجارت به سوی شام خارج شده و در یثرب مهمان رئیس یکی از قبائل مستقر در مدینه به نام عمرو بن زید بن لبید خزرجی می­شود. هاشم با دختر عمرو، سلمی، ازدواج می­کند. بعد از ازدواج، هاشم همسر خود را به مکه می برد، وقتی سلمی حامله شد، طبق شرطی که هنگام ازدواج کرده بودند، او را برای وضع حمل به نزد خانواده­اش در یثرب برگرداند و خود از آنجا برای تجارت به شام رفت، هنگام رفتن به سفر، به همسرش سفارش می­کند که احتمال دارد از این سفر بازنگردم. خداوند به تو پسری خواهد داد، از او سخت نگهداری کن.

هاشم به غزه می­رود و پس از پایان تجارت هنگام بازگشت در همان شب به ناگاه دچار بیماری می­شود. اصحابش را فرا می­خواند و می­گوید به مکه بازگردید. به مدینه که رسیدید، به همسرم سلام برسانید و او را سفارش کنید برای فرزندم که از او متولد می­شود و بگوئید که او بزرگ ترین دغدغه من است. پس قلم و کاغذی می­خواهد و وصیت­نامه­ای می­نویسد که بخش عمده­ای از آن در سفارش به پاسداری از فرزند است و اشتیاق به زیارت اوست (المجلسی، ج15، 53-51).

حضرت موسی خبر آمدن پیامبر اکرم(ص) را به یهودیان داده بود. اینان از قیافه پدر و مادر و نسل او آگاه بودند و گنجینه­ای از اطلاعات را در اختیار داشتند و آنان مسلط به علم چهره­شناسی بودند که از موسی آموخته بودند و نسل به نسل به آنان منتقل شده بود. بنابراین هاشم، در چهره آنان آشنا بود و یهودیان به خوبی می­دانستند که پیامبر آخرالزمان از نسل اوست. اما تیر آنها دیر به هدف خورد و هنگامی هاشم ترور شد که نطفه عبدالمطلب در مکه بسته شده بود.

2) ترور عبدالمطلب: فرزند هاشم در مدینه به دنیا آمد و رشد کرد و او را شیبه نامیدند. به توصیه هاشم، مادر پاسداری او را به عهده گرفت و جالب است که مادر دیگر ازدواج نکرد.

روزی مردی از بنی عبد مناف به هنگام رفتن برای تجارت، در یثرب، می­بیند یکی از بچه­ها در حال بازی، خود را فرزند هاشم می­خواند. از حال او می­پرسد. او خود را معرفی می­کند و آن مرد این خبر را به مطلب می­رساند (المجلسی، ج15، 122). و مطلب این کودک را فراری داده و همراه خود به مکه می­برد(المجلسی، ج15، 158) طبق نقل دیگری، با توافق مادرش این کار را می کند (الجزری، ج2، 6). به هنگام مراجعت مطلّب و شیبه، یهودیان آنان را شناسایی کرده و به آنها حمله کردند که با اعجاز نجات یافتند (المجلسی، ج15، 60). وقتی مطلّب او را به مکه آورد، مردم به گمان اینکه او غلام مطلب است او را عبدالمطلب نام نهادند و این نام بر او ماند (المجلسی، ج15، 123).

3) ترور عبدالله: یهود در ترور عبدالمطلب ناکام ماند و از او عبدالله به دنیا آمد. عبدالله اهل مکه است ولی قبرش در مدینه در مقرّ یهود است. درباره او داستان­ها صریح­تر است و یهودیان بارها دست به ترور او زده و ناکام ماندند ( المجلسی، ج15، 110-90).

روزی وهب بن عبد مناف، یکی از تجّار مکه، عبدالله را که آن روز جوانی 25 ساله بود، دید که یهودیان او را در میان گرفته و می­خواهند او را بکشند. وهب ترسید و در میان بنی­هاشم رفت و فریاد زد: عبدالله را دریابید که دشمنان او را در میان گرفته­اند. عبدالله معجزه­آسا نجات یافت. وهب که شاهد نجات معجزه­آسای او بود و نور نبوت را در چهره­اش می­دید، پیشنهاد ازدواج دخترش آمنه و عبدالله را داد و این ازدواج مبارک سرگرفت.

نقل شده است یهودیان، خانمی از کاهنان یهود را فرستادند که همسر عبدالله شود و نطفه پیامبر آخرالزمان به این زن منتقل شود لذا آن زن هر روز سر راه عبدالله را می­گرفت و به او پیشنهاد ازدواج می­داد اما روز بعد از ازدواج عبدالله با آمنه، دیگر آن پیشنهاد را نداد، عبدالله از او پرسید چرا این بار سخن پیشینت را تکرار نکردی؟ گفت نوری که در پیشانی تو بود، دیگر نیست. عبدالله ازدواج کرده بود (ابن شهرآشوب، ج1، 26).

چند ماه پس از ازدواج آن­دو و در شرایطی که آمنه باردار بود، عبدالله در راه بازگشت از شام در مدینه از دنیا می­رود(الطبری، ج1، 598) و تیر یهود برای بار دوم دیر به هدف می­خورد و عبدالله به گونه­ای مشکوک در یثرب رحلت می­کند اما نمی­توان خط ترور را ردیابی کرد.

4) تلاش برای ترور پیامبر: آورده­اند فردای شب میلاد پیامبر(ص)، یکی از علمای یهود به دارالندوه آمد و گفت: آیا دیشب در میان شما فرزندی متولد شده است؟ گفتند : نه گفت پس باید در فلسطین به دنیا آمده باشد، پسری که نامش احمد است و هلاک یهود به دست او خواهد بود. آنها پس از جلسه سراغ گرفته و دریافتند که پسری برای عبدالله بن عبدالمطلب به دنیا آمده است. آن مرد را خبر کردند که آری درمیان ما کودکی به دنیا آمده و قسم به خدا که پسر است! عالم یهودی از آنها خواست که او را نزد کودک ببرند. آنها او را به نزد کودک بردند، او تا بچه را دید بیهوش شد و چون به هوش آمد گفت: به خدا قسم! پیامبری، تا قیامت از بنی اسرائیل گرفته شد. این همان کسی است که بنی­اسرائیل را نابود می­کند و چون دید قریش از این خبر شاد شدند، گفت: به خدا قسم! کاری با شما بکند که اهل مشرق و مغرب از آن یاد کنند (الکلینی، ج8، 300).

محمد(ص) از همان نخستین روز تولد شناسایی شد. تیرهای یهود برای جلوگیری از پیدایش ایشان، به خطا رفته است و حالا آنها برای رسیدن به هدف، باید محمد(ص) را از میان بردارند.

 

تلاش­ها برای جلوگیری از ترور محمد(ص)

1) دوری از مکه: اکنون عبدالمطلب وظیفه­ای خطیر بر عهده دارد. پیامبر اکرم(ص) برای مادر و نیز جد مادری و جد پدری بسیار محبوب بود. عبدالمطلب محبوب­ترین فرزندش یعنی عبدالله را از دست داده است و دختر وهب نیز دو ماه پس از ازدواج بیوه شده است. محصول ازدواج پسری بسیار زیباست. اما اهمیت پاسداری از او نیز برای سرپرستانش کاملاً آشکار است. او در محیط مکه که محل آمد و شد کاروان­های تجاری و زیارتی است، در امان نیست لذا باید چاره­ای اندیشید. چاره در دور کردن او از مکه است، آن هم به گونه­ای مخفیانه و دور از چشم اغیار. بنابراین پیامبر را به دایه می­سپارند تا ایشان را در سرزمینی دورتر از مکه و به گونه­ای پنهانی نگهداری کند.

با نگاهی به صفحات تاریخ درمی­یابیم که تاریخ­نگاران در علل سپردن پیامبر به دایه، ادلّه­ای مانند شیر نداشتن مادر، بدی آب و هوا و نامناسب بودن آن برای کودکان و رسم عرب را برشمرده­اند که هر سه دلیل به آسانی نقد پذیرند:

الف) روشن است که اگر مادر پیامبر شیر نداشت، باید دایه­ای از اهل مکه برای او می­گرفتند تا نزد خودشان رشد نماید.

ب) آب و هوای مکه چه مدت نامناسب بوده است؟ آیا این بدی آب و هوا، پنج سال طول کشید؟ در مورد این که آب و هوای مکه در آن سال­ها بد بوده باشد، شاهدی از تاریخ نمی­توان یافت به علاوه اگر چنین بود، باید مکیان یا حداقل کودکان آنها، همه به سرزمین­های دیگر کوچ می­کردند که چنین چیزی رخ نداده است.

ج)اگر عادت اهل مکه به دایه سپردن کودک بود، پس چرا دیگر عرب­ها کودکان خویش را به دایه نسپردند. حتی آنان که هم عصر میلاد پیامبر(ص) یا پس از آن به دنیا آمدند، به دایه سپرده نشده­اند. آورده­اند که پیامبر را مدتی مادر حمزه شیر داد. چرا حمزه که دو ماه از پیامبر بزرگ­تر بود به دایه سپرده نشد؟ افزون بر این­ها، نوزاد تنها دو سال شیر می­خورد چرا پیامبر را پنج سال نزد حلیمه فرستادند؟ پس همان­طور که قبلا گفته شد، چون ورود و خروج غریبه­ها به مکه امری عادی است، به آسانی می­شود در این شهر افراد را ترور کرد؛ از این رو تنها راه پیش روی عبدالمطلب این است که حضرت را ناپدید کند.

اما چرا عبد­المطلب، محمد(ص) را پس از پنج سال دوباره به مکه بازمی­گرداند؟ در تاریخ دلایلی بر علت این کار نقل شده است از جمله در حدیثی که((شق صدر)) نام گرفته است، آمده: هنگامی که پیامبر نزد حلیمه بود، با فرزندان او به چوپانی می­رفت. در یکی از همان ایام کسی آمد و سینة محمد(ص) را پاره کرد، لخته­ای خون از آن بیرون آورد و گفت این نصیب شیطان از توست. سپس محل را در طشتی از طلا با آب زمزم شست و رفت. کودکان نزد حلیمه دویدند و فریاد زدند که محمد کشته شد (ابن حنبل، ج3، 121و149و288).

پس از آن حلیمه او را نزد جدش برگردانده به عبدالمطلب گفت: من نمی­توانم از فرزندت نگهداری کنم چون او جن­زده شده است. عبدالمطلب نیز او را تحویل گرفت (الحمیری، ج1، 165). به نظر می­رسد این حدیث جعل شده است تا خط اصلی داستان را گم کند. در واقع علت بازگرداندن حضرت به مکه آن بود که حضرت را شناسایی کرده بودند و می­خواستند ایشان را با خود ببرند. نقل­های دیگر این مطلب را تائید می­کند (الحمیری، ج1، 108و الطبری، ج1، 574). آن منطقه دیگر امن نبود؛ بنابراین حلیمه، دیگر توان پاسداری از پیامبر را نداشت.

اگر یهودیان از حضرت موسی(ع) نام شیر دهنده را نیز پرسیده بودند، در هفته اول او را می­یافتند. تنها به دلیل ضعف اطلاعات یهود در این زمینه، یافتن پیامبر پنج سال طول کشید. احتمالا در کار نگهداری از اطلاعات مربوط به پیامبر در مکه، خلل حفاظتی پیدا شده که او را پیدا کردند. از این به بعد عبدالمطلب محافظ پیامبر شد .

2) پاسداری مداوم: پس از آنکه حلیمه، پیامبر را به عبدالمطلب بازگرداند، ایشان شخصاً حفاظت از حضرت را به عهده گرفت. رفتار عبدالمطلب نشان می­دهد اهمیت حفاظت از این کودک برای ایشان کاملا روشن بوده است که حتی هنگام جلسات  دارالندوه نیز ایشان را با خود می­برد و بر جای خود می­نشاند.

پس از عبدالمطلب، حفاظت نبی­اکرم(ص) به عهده ابوطالب قرار می­گیرد. ایشان چهار سال از تجارت دست کشیدند تا اینکه قحطی در مکه فشار آورد. ابوطالب به تجارت رفت و پیامبر را هم با خود برد و داستان بحیرا پیش آمد. در نقل داستان بحیرا، آن­قدر اختلاف هست که نشان می­دهد به گونه­ای می­خواهند این داستان را به انحراف و ابتذال بکشانند در حالی که در کشف دو مطلب، این داستان بسیار پرمغز است: 1- انتشار اطلاعات مربوط به پیامبر در آن روز و میزان گفتگو در این باره، بسیار فراوان بوده است. 2- میزان خطر یهود برای پیامبر به اندازه­ای بوده که بحیرا نیز این مطلب را می­دانسته و از ابوطالب خواست که او را به شهرش بازگرداند که مبادا یهود بر او دست یابند زیرا هیچ صاحب کتابی نیست که نداند او به دنیا آمده و اگر او را ببینند، به یقین خواهند شناخت.

تذکر بحیرا، احساس خطر برای پیامبر است. دشمنی یهود با پیامبر به حدی است  که بحیرا نیز که عالم مسیحی است، آن را دریافته و گمان می­کند ابوطالب از آن بی­خبر است. ابوطالب از همان­جا پیامبر را بازمی­گرداند و جالب اینجاست که بعد از آن، هفت یهودی برای ترور حضرت تا نزد بحیرا آمدند. مهم این است که بعد از این ماجرا ، ابوطالب هرگز به سفر نرفت (المجلسی، ج15، 410).

ابوطالب در حفاظت از پیامبر(ص) با درایت کامل از هیچ چیز کم نگذاشته بود. سر سفره پیش از پیامبر غذا می­خورد تا ببیند مسموم هست یا نه، سپس آن را در جلو پیامبر می­گذاشت. شب­ها در کنار محمد می­خوابید و بچه­ها را در کنارش می­خواباند که اگر شب خواستند ایشان را ترور کنند، از خواب بیدار شود. ابوطالب در همه مکان­ها نخست خودش قدم می­گذاشت تا از نبود دشمن مطمئن شود (المجلسی، ج15، 407).  تا سن 25 سالگی اوضاع پیامبر(ص) به همین روش بود. حضرت در این سن تقاضای تجارت کرد. حال او جوانی رشید است که دیگر کسی جرأت ترور او را ندارد و البته حضرت هم که از برنامه یهود حتماً آگاهی دارد. برنامه های یهود که برای جلوگیری از به دنیا آمدن حضرت و نیز ترور ایشان به نتیجه نرسید، در نتیجه در مرحله بعدی سراغ عملیات خود که جلوگیری از گسترش اسلام و فتح بیت القدس توسط آن حضرت بود، رفتند.

 

رد پای یهود در جنگ­های مشرکان با پیامبر(مرحله دوم عملیات یهود)

شگرد یهود این بود که پیش از آنکه عملیاتی را علیه پیامبر راه اندازد، مشرکان را به میدان بیاورد. اینکه در آیه 82 سوره مائده مشرکان را با (واو) به یهود عطف می­کند، نشان از نوعی تبعیت دارد. یهود محور اصلی است و دشمنی مشرکان تَبَعی است. پس در عملیات مشرکان بر ضد پیغمبر باید سرنخ­های توطئه یهود در مکه را بیابیم. این امر در جنگ احد و خندق روشن است اما در جنگ بدر باید بسیار دقت کرد تا سرنخ را یافت.

با هجرت پیامبر به مدینه، مکه در شوک فرو رفت. پیامبر در مدینه در صدد تشکیل حکومت بودند. اهل مکه، حکومت نادیده بودند و جنگ­هایشان همواره داخلی بود. اینجا تفکر یهود به کمک مشرکان می­آید. ابوجهل پیشنهاد تهاجم به مدینه را می­دهد و با نوشتن نامه­ای برای پیامبر، آن حضرت را تهدید می­کند. این نامه 29 روز قبل از جنگ بدر به دست حضرت می­رسد (الطبری، ج1، 40). با دقت در فرازهای این نامه، که بسیار فراتر از شعور عرب جاهلی است، می توان به این نتیجه رسید که این سخنان از سوی جریانی که ما آن را یهود می­نامیم، به ابوجهل القا شده است.

1) جنگ بدر: در علت جنگ بدر گفته­­اند پیامبر راه کاروان­های تجاری قریش را بست تا آنها از نظر اقتصادی در تنگنا قرار گیرند و مجبور به پذیرش اسلام شوند. سپس مشرکان برای دفاع از خود برخاستند و پیامبر همه را کشت. با بررسی جنگ بدر درخواهیم یافت که این جنگ تهاجم نبوده و به راستی حکم دفاع داشته است. چرا که سران شرک می­خواستند با استفاده از سود آن، سپاهی برای جنگ با پیامبر تجهیز کنند لذا مبارزان جنگ بدر بیشتر سرمایه گذاران همان کاروان بودند.

خداوند به پیامبر مأموریت جهاد می­دهد (حج 39). ابوسفیان می­خواست کاروان را در بدر نگه دارد که دریافت پیامبر و سپاهیانش کاروان را رهگیری کرده­اند و از مسیر و زمان عبور او آگاهند. به ناچار مسیر کاروان را تغییر داد و گریخت و در ضمن پیکی به مکه فرستاد که مکیان محافظانی برای کاروان بفرستند. لشکر حفاظتی مکه  که از جاده اصلی حرکت می کردند، با کاروان برخورد نکرده و در عوض آن با سپاه اسلام مواجه شدند و جنگ درگرفت.

سپاه مکه مجموعه­ای از سران شرک و سرمایه­داران بزرگ مکه بودند که سردمدار مبارزه با اسلام بوده و مانع پیوستن توده مردم به اسلام می­شدند و اگر سد این مجموعه در هم می­شکست، اسلام به سرعت تمام شبه جزیره حجاز را فرا می­گرفت و جنگ و کشتارهای بعدی توسط آن رخ نمی­داد. اگرمسلمین دارای بصیرت کافی بوده و تابع دستورات پیامبر(ص) بودند، در همین کارزار اول، کار مشرکان تمام می­شد؛ متأسفانه نیروهای پیامبر(ص) دارای چنان بصیرتی نبودند چرا که ساعتی بعد از منهزم شدن سپاه کفر، که بهترین فرصت برای قلع و قمع سران شرک بود، به ناگاه بدون اینکه فرمانی در این زمینه از سوی پیامبر(ص) صادر شده باشد، جنگ تعطیل شد. علت این امر هم، به اسارت گرفته شدن شماری از مشرکان بود.

آیة نازل شده در سوره انفال در این زمینه، بیانی روشن از عمق فاجعه دارد:

«ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْرى‏ حَتَّى یُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَ اللَّهُ یُرِیدُ الْآخِرَةَ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ(67)

هیچ پیامبری حق ندارد اسیرانی (از دشمن) بگیرد تا کاملاً بر آنها پیروز گردد (؛ و جای پای خود را در زمین محکم کند)! شما متاع ناپایدار دنیا را می‌خواهید؛ (و مایلید اسیران بیشتری بگیرید، و در برابر گرفتن فدیه آزاد کنید؛ ولی خداوند، سرای دیگر را (برای شما) می‌خواهد؛ و خداوند قادر و حکیم است!

  لَوْ لا کِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فِیما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ» (68)

اگر فرمان سابق خدا نبود (که بدون ابلاغ، هیچ امّتی را کیفر ندهد)، بخاطر چیزی [ اسیرانی‌] که گرفتید، مجازات بزرگی به شما می‌رسید.

تفسیر آیات 67 و68 انفال (تفسیر نمونه)

حکم اسیران جنگى در میدان مبارزه قبل از پیروزی کامل

... در آیات مورد بحث با ذکر قسمتى از احکام اسراى جنگى این بحث تکمیل مى شود، زیرا جنگها معمولا با مسئله گرفتن اسیر توائمند، و طرز رفتار با اسراى جنگى از نظر جنبه هاى انسانى و هم چنین هدفهاى جهاد فوق العاده اهمیت دارد.

نخستین مطلب مهمى را که در این زمینه بیان مى کند، این است که مى گوید: «هیچ پیامبرى حق ندارد اسیران جنگى داشته باشد، تا به اندازه کافى جاى پاى خود را در زمین محکم کند و ضربه هاى کارى و اطمینان بخش بر پیکر دشمن وارد سازد» (ما کان لنبى ان یکون له اسرى حتى یثخن فى الارض)»

...

گروهى از مفسران «حتى یثخن فى الارض » را به معنى مبالغه و شدت در کشتار دشمن گرفته اند و مى گویند معنى این جمله این است که گرفتن اسیران جنگى باید بعد از کشتار فراوان دشمن باشد، ولى با توجه به کلمه «فى الارض » (در زمین ) و با توجه به ریشه این لغت که به معنى شدت و غلظت است ، روشن مى شود که معنى اصلى جمله چنین نیست ، بلکه منظور اصلى تفوق کامل بر دشمن و نشان دادن قوت و قدرت و محکم کردن سیطره خود بر منطقه است .

ولى از آنجا که گاهى در هم کوبیدن و کشتار دشمن سبب تحکیم موقعیت مسلمانان مى شود یکى از مصادیق این جمله در شرایط خاصى کشتار دشمن مى تواند بوده باشد، نه مفهوم اصلى جمله !.
به هر حال آیه مورد بحث مسلمانان را توجه به یک نکته حساس جنگى مى دهد، و آن اینکه هیچگاه مسلمانان پیش از شکست کامل دشمن نباید به فکر گرفتن اسیر باشند، زیرا چنانکه از پاره اى از روایات استفاده مى شود، بعضى از مسلمانان تازه کار در میدان ((بدر)) سعى داشتند دشمن را تا ممکن است اسیر کنند، براى اینکه طبق معمول جنگهاى آن روز؛ پس از خاتمه جنگ ، مبلغ قابل ملاحظه اى به نام «فدیه » یا «فداء» مى گرفتند و اسیران را در مقابل آن آزاد مى کردند.

این کار ممکن است بعضى از مواقع کار خوبى محسوب شود، ولى قبل از اطمینان کامل از شکست دشمن کار خطرناکى است ، زیرا مشغول شدن به گرفتن اسیران و بستن دستهاى آنها و انتقال آنان به یک محل مناسب در بسیارى از اوقات جنگجویان را از اصل هدف جنگ باز مى دارد، و چه بسا به دشمن زخم خورده امکان مى دهد که حملات خود را تشدید و جنگجویان را در هم بکوبند، همان گونه که در حادثه جنگ احد توجه به جمع آورى غنائم گروهى از مسلمانان را به خود مشغول ساخت ، و دشمن از فرصت استفاده کرد و ضربه نهائى خود را بر آنها وارد کرد!

بنابراین گرفتن اسیر تنها در صورتى مجاز است که اطمینان کامل از پیروزى بر دشمن حاصل شود در غیر این صورت باید با ضربات قاطع و کوبنده و پى در پى قدرت و نیروى دشمن مهاجم را از کار بیاندازد. اما به محض حصول اطمینان از این موضوع ، هدف انسانى ایجاب مى کند که دست از کشتن بردارند و به اسیر کردن قناعت کنند.

این دو نکته مهم ((نظامى )) و انسانى در آیه فوق در عبارت کوتاهى بیان شده است .
سپس آن گروه را که بر خلاف این دستور رفتار کردند مورد ملامت قرار داده و مى گوید:

«شما تنها به فکر جنبه هاى مادى هستید و متاع ناپایدار دنیا را مى خواهید، در حالیکه خداوند سراى جاویدان و سعادت همیشگى را براى شما مى خواهد (تریدون عرض الدنیا و الله یرید الاخرة).

...

البته همانطور که گفتیم توجه به جنبه هاى مادى اسیران جنگى و غفلت از اهداف نهائى یعنى پیروزى بر دشمن نه تنها به سعادت و پاداش اخروى لطمه مى زند، بلکه از نظر زندگى این جهان و سربلندى و عزت و آرامش ‍ نیز زیان بخش است ، در حقیقت این اهداف نهائى از امور پایدار این جهان محسوب مى شود، و به تعبیر دیگر نباید به خاطر منافع آنى و زودگذر، منافع مستمر آینده را به خطر افکند.!

و در پایان آیه مى فرماید دستور فوق در واقع آمیخته اى از عزت و پیروزى و حکمت و تدبیر است ، چون از ناحیه خداوند صادر شده و خداوند عزیز و حکیم است (و الله عزیز حکیم).

 در آیه بعد بار دیگر به ملامت و توبیخ کسانى که براى تِأمین منافع زودگذر مادى مصالح مهم اجتماعى را به خطر افکندند، پرداخته ، مى گوید: «اگر فرمان سابق خدا نبود عذاب و کیفر بزرگى به خاطر اسیرانى که گرفتید به شما مى رسید» (لو لا کتاب من الله سبق لمسکم فیما اخذتم عذاب عظیم)
درباره جمله «لو لا کتاب من الله سبق » مفسران ، احتمالات گوناگون داده اند، ولى آنچه مناسب تر با تفسیر مجموع آیه است ، این است که : «اگر نه این بود که خداوند از پیش مقرر داشته است که تا حکمى را به وسیله پیامبرش براى بندگان بیان نکرده آنها را مجازات نکند، شما را به خاطر اینکه به دنبال گرفتن اسیران به منظور جلب منافع مادى رفتید و موقعیت ارتش اسلام و پیروزى نهائى آن را به خطر افکندید، سخت کیفر مى داد، ولى همانگونه که در آیات دیگر قرآن تصریح شده ، سنت پروردگار این است که نخست احکام را تبیین مى کند سپس متخلفین را کیفر مى دهد» مانند ((و ما کنا معذبین حتى نبعث رسولا)) (سوره اسراء آیه 15).

در اینجا به چند نکته باید توجه داشت

1.  ظاهر آیات فوق - همانگونه که گفتیم - بحث پیرامون گرفتن اسیران جنگى است ، نه مسئله گرفتن «فدیه » بعد از جنگ ، و به این ترتیب بسیارى از اشکالات که در فهم تفسیر آیه براى جمعى از مفسران پیدا شده خود بخود حل خواهد شد. و نیز ملامت و سرزنش متوجه گروهى است که قبل از پیروزى کامل مشغول گرفتن اسیران به منظور هدفهاى مادى شدند، و هیچگونه ارتباطى با شخص پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) و آن دسته از مؤ منان که هدف جهاد را تعقیب مى کردند، ندارد.

بنابراین بحث هائى از قبیل اینکه آیا پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) در اینجا مرتکب گناهى شده و چگونه با مقام عصمت او سازگار است ، همگى بى مورد است .

همچنین احادیثى که در بعضى از کتب اهل تسنن در تفسیر آیه وارد شده و مى گوید آیه مربوط به اقدام پیامبر و مسلمانان به گرفتن فدیه در مقابل اسیران جنگى بعد از جنگ بدر و قبل از اجازه خداوند است ، و اینکه تنها کسى که مخالف با فدیه و طرفدار کشتن اسیران جنگى بود عمر یا سعد بن معاذ بود و پیامبر درباره او فرمود اگر عذابى از طرف خدا نازل مى شد هیچ کس از ما جز عمر و یا سعد بن معاذ نجات نمى یافت !! همه این بحثها بى اساس و این گونه روایات از تفسیر آیه به کلى بیگانه است ، بخصوص اینکه نشانه جعل در این احادیث کاملا ظاهر است ، زیرا مقام عمر یا سعد بن معاذ را حتى بالاتر از مقام پیامبر قرار داده است!!.

2.آیات فوق هیچگونه مخالفتى با گرفتن فداء و آزاد ساختن اسیران جنگى در صورتى که مصلحت جامعه اسلامى ایجاب کند، ندارد بلکه مى گوید نباید مجاهدین به این منظور دست به گرفتن اسیر بزنند، بنابراین با آیه 4 سوره محمد(ص) از هر نظر موافق است آنجا که مى گوید: فاذالقیتم الذین کفروا فضرب الرقاب حتى اذا اثخنتموهم فشدوا الوثاق فاما منا بعد و اما فداء: «هنگامى که با کافران (و دشمنانى که حق حیات براى شما قائل نیستند) در میدان جنگ روبرو شدید، ضربات خود را بر گردن آنان فرود آرید تا هنگامى که بر آنها غلبه کنید، در این هنگام دیگر آنها را نکشید بلکه ببندید و اسیر سازید، سپس یا آنها را بدون گرفتن ((فداء)) و یا با گرفتن ((فداء)) آزاد کنید»

ولى در اینجا به یک نکته باید توجه داشت و آن اینکه هرگاه در میان اسیران جنگى افراد خطرناکى وجود داشته باشند که آزادى آنها، موجب برافروخته شدن مجدد آتش جنگ و به خطر افتادن پیروزى گردد، مسلمانان حق دارند اینگونه افراد خطرناک را نابود کنند، دلیل این موضوع در خود آیه و در تعبیر ((یثخن )) و ((اثخنتموهم )) نهفته شده است.

به همین دلیل در پاره اى از روایات وارد شده که پیامبر دستور داد دو نفر از اسیران جنگ بدر را به نام ((عقبة ابن ابى معیط)) و ((نضر بن حارث )) را به قتل برسانند. و هیچ گونه فدائى از آنان نپذیرند.

(تفسیر نور الثقلین جلد 2 صفحه 135)

3. در آیات بالا بار دیگر تاءکیدى پیرامون مسئله آزادى اراده انسان و نفى مکتب جبر دیده مى شود، زیرا مى گوید خداوند براى شما سراى جاویدان مى خواهد در حالى که گروهى از شما در بند منافع مادى زودگذر هستید.

...

بعضی نقش یهود؛ و طمع برخی مسلمین در سپاه اسلام را مسبب و مشوق اسیر­گیری دانسته­اند. دراین خصوص نقل شده بعضی از انصار نزد پیامبر آمدند و از حضرت خواستند که از کشتن اسیران صرف نظر کرده و در عوضِ گرفتن فدیه، آنها را آزاد نماید و بر خواسته خویش پای فشردند. پیامبر در پاسخ آنها فرمودند: اگر چه چنین کنیم، سال دیگر به تعدادشان کشته می­دهیم. آنها گفتند: باکی نیست، امسال از آنها فدیه می­گیریم و سود دنیا می­بریم و در سال آینده شهید می­شویم و به بهشت می­رویم (القمی، ج1، 126و270).

تَمَرُّد از امر پیامبر آن هم از سوی سلحشوران بدری بسیار بعید به نظر می­رسد. پس باید به دنبال دلیلی ظریف­تر بگردیم. جریانی که دائماً در مدینه از سوی یهود پیگیری می­شد این بود که نبی اکرم (ص) پیروزی­های زودرس نداشته باشد. اگر مشرکان در بدر نابود می­شدند، یهود به سرعت سقوط می­کرد و منافقان نیز نمی­توانستند آنان را یاری کنند. نفاق داخل مدینه نیاز به زمان داشت پس نهضت اسلامی باید به تاخیر بیافتد.

بنابراین می­بایست در میان یهود و نفاق داخل مدینه به دنبال عوامل این نافرمانی گشت، چرا که تنها آنها از این امر سود می­بردند. این مُسَلَّم است که یهود نمی­توانست در این خصوص، فعالیت مستقیم داشته باشد پس چه کسانی عامل مستقیم ایجاد جو اسیرگیری در بین مسلمین بوده­اند؟ از آنجا که گزارشات تاریخی، دراین زمینه چند ازدواج ساده و معنوی خمینی/خاطرات و نظرات یک ایرانی ساکن لبنان...

ما را در سایت ازدواج ساده و معنوی خمینی/خاطرات و نظرات یک ایرانی ساکن لبنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3sabzevartvto4 بازدید : 96 تاريخ : شنبه 3 ارديبهشت 1401 ساعت: 7:37